جایگاه رهبری در قانون اساسی مشخص است، او ضمن این که مکلف است تا سیاست‌های کلی نظام در بخش‌های مختلف را تبیین و ابلاغ نماید، می‌بایست با نظارت و توصیه، اجرای این سیاست‌ها را نیز رصد کند و تنها در مواردی که خطری قابل توجه نظام را تهدید یا مصلحتی مهم ایجاب می‌کند، راسا به […]

responsibilityجایگاه رهبری در قانون اساسی مشخص است، او ضمن این که مکلف است تا سیاست‌های کلی نظام در بخش‌های مختلف را تبیین و ابلاغ نماید، می‌بایست با نظارت و توصیه، اجرای این سیاست‌ها را نیز رصد کند و تنها در مواردی که خطری قابل توجه نظام را تهدید یا مصلحتی مهم ایجاب می‌کند، راسا به آن مسئله ورود و با صدور حکم حکومتی آن مساله را حل نماید.

رهبری نه بر اساس قانون و نه منطق نباید در همه امور اعمال نظر کند که اگر چنین شود، خسارت‌های آن بیش از منافع آن خواهد بود چرا که نظام ما یک نظام مبتنی بر رای و نظر مردم است و اگر جایگاه تصمیمات مردم یا منتخبین ایشان نادیده گرفته شود، احتمالا حس استبداد نسبت به ولایت فقیه و نظام ایجاد می‌شود و این حس به خودی خود بد است چه رسد وقتی که برخی دشمنان معاند مترصد باشند تا از کوچکترین بهانه‌ای برای زیر سوال بردن مقبولیت نظام استفاده نمایند و به این لحاظ رهبران ما همواره کوشیده‌اند تا با کمترین حکم حکومتی و دخالت مستقیم در امور قوا، به صرف سیاست گذاری، توصیه و نهایتا ایجاد فرصت برای درک مسائل به نحوی که خود مردم و مسؤولان به تصمیمات درست رهنمون شوند، بسنده نمایند.

نکته دیگر اینکه بسیاری از کسانی که رهبری را بابت مشکلات و عدم ورود برای حلشان مقصر می‌دانند همان هایی هستند که برای معدود مواردی که مستقیما رهبری به مساله‌ای مهم ورود کرده‌اند، ایشان را به نادیده گرفتن جایگاه سایر قوا و مردم متهم نموده‌اند و اساسا چه رهبری دخالت بکند و چه نکند ایشان را مقصر قلمداد می‌کنند چرا که انتقادشان اساسا با قانون، منطق و انصاف سازگاری ندارد، بلکه ناشی از کینه و عداوت ایشان با رهبری، نظام و انقلاب است.

تاریخ اثبات کرده است که همراهی نکردن مردم با نبی، امام و رهبر جامعه نمی‌تواند موجب تحقق جامعه مبتنی بر عدالت و رشد باشد کما این که قرآن کریم هم می‌فرماید انبیا را فرستادیم تا مردم قسط را به پا دارند و این یعنی صرف وجود و حضور حتی نبی هم نمی‌تواند بدون همراهی مردم به تشکیل یک حکومت رشد یافته در تمام جوانب اعم از تولید ثروت، توزیع عادلانه و کمال معنوی منجر شود، پس در کنار تکلیف مردم به همراهی با ولی، همراه کردن و همراه نگه داشتن مردم نیز باید از سوی ولی با در نظر گرفتن قوه تشخیص و توان مردم مورد توجه باشد که این مساله مسلما موجب باز نبودن دست ولی در حل سریع مشکلات می‌گردد.

مساله دیگری که باید در نظر داشت منشاء مشکلات است، وقتی مشکلات کشور ناشی از عوامل مختلف داخلی اعم از سوءمدیریت ها، زیاده خواهی ها، معضلات فرهنگی، عدم دقت در انتخابات‌ها و حتی خیانت‌ برخی جریانات و افراد، همچنین عوامل خارجی مانند دشمنی‌ها، کارشکنی‌ها، بدعهدی ها، مسائل منطقه ای و جهانی باشد، نمی‌توان توقع داشت همه این عوامل توسط ولی فقیه و به تنهایی و بدون همراهی مردم و سایر مسئولان حل شود، هرچند همین که با وجود تمام این مشکلات داخلی و خارجی اعم از جنگ تحمیلی، ترور مقامات نخبه و بلند پایه، انواع تحریم‌ها و فشارها، تهاجم های سنگین فرهنگی، رسانه ای و جنگ نرم، نظام اسلامی به رشد و پیشرفت خود ادامه می‌دهد، متاثر از جایگاه خطیر، مهم و اصیل ولایت فقیه است.